جدول جو
جدول جو

معنی تأثیر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تأثیر کردن
(یَسَ)
کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد، زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد، در وی پند کارگر افتاد:
کاین نوحۀ نوح واشک داوود
در یوسف تو نکرد تأثیر.
خاقانی.
رجوع به تأثیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ / یُ)
میان دو تن الفت دادن آنان، سازواری دادن دو چیز را با هم، فراهم آوردن کتاب. گرد آوردن مسائل علمی. کتاب نوشتن. رجوع به تألیف شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
درنگ کردن. (ناظم الاطباء). دیر کردن. تأمل کردن:
خیر زاد تو است در طلبش
خیره خیره چرا کنی تأخیر.
ناصرخسرو.
ساعتی تأخیر کرد اندر شدن
بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن.
مولوی.
در شدن خرگوش بس تأخیر کرد
مکر رابا خویشتن تقریر کرد.
مولوی.
ملک گفت اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت دادمی. (گلستان).
باران نشاط اول این سال ببارید
ابر اینهمه تأخیر که کرد از پی آن کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
پرداختن. ادا کردن. رجوع به تأدیه شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
بنیاد کردن. بنیاد افکندن. بنا کردن. دایر کردن. تأسیس نهادن. برپا کردن. رجوع به تأسیس شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
استوار کردن. عمل تأکید. رجوع به تأکید شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ظَ)
فرهختن و ادب آموختن و تربیت کردن و طریقۀ نیک آموختن، سیاست و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء) ، در این بیت بمعنی منزه و پاک ساختن:
به آب اندام را تأدیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَعْ عَ)
توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار. رجوع به تأمین مدعی به شود
لغت نامه دهخدا
(یَهَْ یَ هََ)
بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن. (ناظم الاطباء). توجیه. گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن: و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83). سعی نکنم در شکست بهیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته و تأویل نکنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 316). پس اگر بشکنم این بیعت را یا چیزی از آن... یا بگردانم کاری را از کارهای آن نهان یا آشکارا حیله کننده یا تأویل کننده یا معماآورنده یا کفاره دهنده، یا فروگذاشت کنم... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم یا تأویل کنم و بزبان گویم خلاف آنچه در دل است... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 319). رجوع بتأویل شود، تأویل کردن در مورد قرآن و احادیث. رجوع به تأویل شود:
کرده ای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را
بر هوا تأویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تأیید. پشتیبانی کردن. نیرومند کردن. چیزی یا کسی را مؤید کردن. چیزی یا کسی را مورد تأیید قرار دادن. رجوع به تأیید شود
لغت نامه دهخدا
کارگر شدن، کاری شدن، کار کردن هناییدن کارگر شدن سنهیدن کارگر شدن نفوذ کردن، ناشن گذاشتن اثر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
زیاد بعمل آوردن بسیار کردن افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخیر کردن
تصویر تاخیر کردن
دیر کردن پرویشیدن درنگ کردن، به پس انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاثیر کردن
تصویر تاثیر کردن
هناییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن
متضاد: تاثیر پذیرفتن، کارگر شدن، نفوذ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
Duplicate, Propagate, Replicate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
dupliquer, propager, répliquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
ทำซ้ำ , แพร่กระจาย , ทำซ้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
kopyalamak, yaymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
복제하다 , 전파하다 , 복제하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
複製する , 広める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
לשכפל , להפיץ , לשכפל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
दोहराना , फैलाना , पुनरावृत्ति करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
menggandakan, menyebarkan, mereplikasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
kunakili, kueneza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
duplizieren, verbreiten, replizieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
dupliceren, verspreiden, repliceren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
duplicar, propagar, replicar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
duplicare, propagare, replicare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
duplicar, propagar, replicar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
复制 , 传播
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
duplikować, rozprzestrzeniać, replikować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
дублювати , поширювати , реплікувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
дублировать , распространять , реплицировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تکثیر کردن
تصویر تکثیر کردن
অনুলিপি করা , প্রচার করা , অনুলিপি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی